دکتر داوری معتقدند ما در عالم متجددمآب زندگی میکنیم نه عالم دینی، یعنی میخواهیم دارای نظم تجدد شویم. در عالم متجدد انسان با غفلت از نیازمندی ذاتی خود بر عهده گرفته است که مدیر و مدبر خود و عالم خود باشد. در عالم دینی مناسبات با دین تنظیم میشود و اموری مانند زهد و قناعت قابل طرح است. این در در حالی است که در عالم متجدد تمتع و حرص مصرف یا درستکاری و اخلاقیبودن قابل طرح است. عالم متجددمآب عالمی است که صورت نارسای تجدد را اخذ کرده و میخواهد مانند عالم متجدد شود. ما اصل پیشرفت را بدیهی میدانیم، طبیعت را مرده و مادهی تصرف میدانیم و اصطلاحاتی از علوم جدید وارد فهم و زبان ما شده است.
کسانی که سخن از اسلامی کردن مبنای علوم انسانی میزنند باید به این نکته توجه کنند که اگر نظم جامعهْ نظم دینی باشد، علم متناظر با علم انسانی، در این جامعهی دینی پدید میآید، اما عالم ما عالم متجددمآب است و نظم ما همان نظم تجدد و علم ما همین علم انسانی است، کسی به نظم دیگری نیاندیشیده و از اندیشیدن به آن هم میترسند. مشکلات دیگر این سخن عبارتند از این که درخت خرما را نمیتوان بر ریشهی سرو نشاند، مثلا حرص مصرف با قناعت جمع نمیشود. همچنین همین که میخواهند علم را به طور مکانیکی از مبنایش بکَنند و بر مبنای دیگر بگذارند، جراتِ همین تصرف را از عالم جدید گرفتهاند. دیگر این که در واقع بر باطن تجدد ظاهر شریعت میزنند، زیرا تمنای تغییر مبنا پس از قبول اصل این علوم رخ داده و در واقع میخواهند ظاهرش را درست کنند. از سویی هر کس میرود این علوم را بخواند که نقد کند، دلبستهی آنها میشود. نکتهی دیگر این که مردم با مصرف متجددمآب شدند نه با علوم انسانی، پس چرا به مصرف توجه نمیکنند؟ مطلب دیگر این است که این افراد فقط به بقیه میگویند فلان علم را بنا کنید، اگر درد طلب داشتند خودشان شروع میکردند.
اگر بخواهیم به عالم متجدد نظر کنیم میتوانیم بگوییم شعر و فلسفهی قرن شانزدهم نوید ظهور عقل جدید را دادند و اتوپیاها جهانی را ترسیم کردند که در آن علمْ انسان را به رفاه و سعادت میرساند. علم جدید (با فیزیک ریاضی) در قرن شانزدهم پدید آمد و جامعه تا قرن هجدهم با آن هماهنگ شد، و گفته شد عقل جدید بشر را به همه چیز میرساند. در قرن نوزدهم با حس تزلزل در عقل جدید، علوم اجتماعی پدید آمد. در این علوم که تعارضهای تجدد را میپوشانند، نظم تجدد تدوین شده، زیرا میخواهند این نظم را حفظ کنند. در قرن نوزدهم عقل جدید بسط پیدا کرد و همهی فرهنگها را ماده کرد و خود صورت قرار گرفت، خود مرکز شد و بقیه اطراف شدند. در قرن بیستم با تصدیق تزلزل در عقل جدید، علوم اجتماعی دچار بحران شده است و در غرب هم دیگر کارساز نیست، البته هنوز جهان را علوم انسانی تنظیم میکند. امروزه علم به کالای بازار تکنولوژی تبدیل شده است و انجامدهندهی پژوهشهای موضعی تکنولوژی است. برای نقش کشورهای مختلف در بازار جهانی[1] برنامهریزی میشود، و در این راه از پژوهشهای همهي کشورها استفاده میشود. یکی از دلایلی که شمارش مقاله در غرب ایجاد شد، استفاده از پژوهشهای همهی کشورها بود. دلیل دیگر جلوگیری زائدهی بازار شدنِ دانشگاه بود. ما دانشگاهمان در خطر زائدهی بازار شدن نیست، بلکه با با بازار بیارتباط است. در شمارش مقاله، امکان ورود مقالههای بیفایده بالا است. البته نمیتوانیم سنجش مقاله را متوقف کنیم، زیرا ساز آن دارد در مرکز نواخته میشود و یک ضرورت است، اما ضرورت را کمال نپنداریم. به جای سنجش مقاله شاید میتوان کتابخوانی (و نه چاپ کتاب) را سنجید.
علم در عالم متجدد با عالم متجددمآب چه تفاوتی دارد؟ در جهان متجدد علم عین قدرت، عین تکنولوژی و مدعی برآوردن نیازهای بیحدوحصر است، اما در جهان متجددمآب علم جدا از قدرت و جدا از تکنولوژی است و قدرت تصرف ندارد. اگر علوم اجتماعی در این عالم اثری داشته باشند آشفته کردن فهم و ضعیف کردن فرهنگهای دیگر است. علم و تکنولوژی هنوز جداجدا به کشور میآیند و جداجدا آموخته میشوند. در عالم جدید، علم و تکنولوژی عین هم هستند، اما علم زمانی که از مرکز کنده بشود، آثار خود را ناقص بروز میدهند. علم در جهان تجدد مانند عضو خانواده است اما در جهان متجددمآب مانند مهمان خانه به تکلف با آن رفتار میشود. میتوان گفت نظر دکتر داوری این است که علم را باید به عنوان عضو تازهوارد خانواده بپذیریم. این در صورتی است که علم در متن جامعه وارد شود و دخالت کند و با پژوهش (که بررسی شرایط امکان تصرف است) تتظیم جامعه را به دست بگیرد.
برای این کار نیاز است که هم جامعه مسائلش را به دانشگاه بگوید، و هم دانشگاه مسالهاش مسالهی جامعه باشد. باید از کارهای ساده آغاز کرد و آرزو در سر نپروراند. برنامهریزی نیازمند انس با طبیعتِ موضوع است، مانند آبیار روستا که با طبیعت انس دارد و میداند چگونه برنامهریزی کند. اما عالِمی که ناآشنا به طبیعت مردم است و صرفا علوم اجتماعی خوانده است نمیتواند برنامهریزی کند. اما از سویی برنامهریز باید نظم تجدد را بشناسد تا بتواند آن را پیاده کند. در علوم اجتماعی نظم تجدد تدوین شده است، زیرا برای حفظ نظم درونی تجدد پدید آمده است. برنامهریزی، نظمدادن کارها برای رسیدن به قصدی است. باید کارپردازها به صرافت طبع برنامه را انجام دهند نه با تکلف، که این امر نیازمند خودآگاهی به استعدادها است، که خود نیازمند پژوهش است و نه تقلید برنامههای دیگران. ما به برنامهی توسعه نیاز داریم، اما آنچه امروز به این نام داریم برنامهی هزینهها است، هزینهی پول نفت و آرزوی دیرینهی رهایی از درآمد نفت. باید برنامهی جامع، دقیق و سنجیده باشد، با کوشش و صبر، و با مشارکت دانشمند و خردمند انجام شود، و هماهنگکنندهي پژوهشها باشد. باید ببینیم تا کنون علوم انسانی چه نقشی در توسعه داشتهاند و چه کمکی کردهاند، در این صورت این علوم تبدیل به علم قدرت میشوند.
[1] در قالب “طرح توسعه و پژوهش”